قلعه ی سیاه
درگیری و کشمکش میان اهـالی قلمرو سانتیلان و هلرانت بر سر قلعه ی سیاه سابقه ای دیرینه داشت. آرِس هِلرانت بر بخش وسیعی از قلمروهای اطراف قلعه ی سیاه مالکیّت و فرمانروایی داشت. مانیلر روداواس، پـدر جانس، بـا استناد بدین سخن که اجداد وی سالیان پیش طبق معامله ای که بـا هلرانتی ها کـرده بودند، مالکیّت و فرمانروایی بر قلعه ی سیاه و قلمروهای اطراف آن را به دست آوردند، از هِلرانتی ها خواست که هر چه سریعتر از محدوه ی فرمانروایی و سرزمینی که متعلّق بـه اوست، خارج شونـد. در مقابل هلرانتی ها نیز مدّعی بودند که از معامله ای که سانتیلانی ها از آن سخن میگویند و اذعان میکنند که بین اجداد دو طرف شکل گرفته است، بی اطّلاع هستند و چه بسا این سخن، ساخته ی ذهن اهالی سانتیلان برای توجیه و مستند سازی سخنانشان باشد. هلرانتی ها مدّعی بودند کـه قلعه ی سیاه و تمامی قلمروهـای اطراف آن، متعلّق بـه آنهاست و از اجدادشان برای آنها بـه یادگار مانده است؛ امّا سانتیلانی ها بـه آب و خاکِ قلمرو آنان تجاوز کردند و بر آن فرمانروایی کنند.
هِلِنار، دختر مانیلر روداواس، سالها پیش با عموزاده ی خود، رولی روداواس، ازدواج کرده بود؛ امّا بر اثر ابتلا به یک بیماری، در سنّ جوانی درگذشت و غم بزرگی از این واقعه بر مانیلر چیره شد. کوادرا تنها یادگار به جای مانده از هلنار بود. او هنگام مرگ مادرش، تنها پنج سال داشت و در کنار پدربزرگش، مانیلر روداواس، زندگی میکرد و چون تنها یادگار دخترش بود، تصمیم گرفت تا رسیدن کوادرا به بزرگسالی، مسئولیّت فرمانروایی بر قلعه ی سیاه را به رولی روداواس، پدر کوادرا، بسپارد تا در زمان مناسب، قدرت از او به فرزندش انتقال داده شود. هرچند رولی روداواس شایستگی فرمانروایی و نگاهداشت قلعه ی سیاه را نداشت؛ امّا به نظر میرسید که از نظر امنیّتی، بر تخت نشستن یک نفر از خانوادهی سلطنتی و اشرافیِ روداواس، از داشتن شایستگی های لازم برای اداره ی آن مهمتر بود.
رولی شخصیتّی آرام و صلح طلب داشت. نگاهش به مسائل و مشکلات اطرافش، سطحی گرایانـه بود و جهت پیگری و حلّ آنها بـه نـدرت، از ترفندهـای سیاسی متناسب بـا جایگاه و موقعیّتش استفاده میکرد. او از تهدید، لشکرکشی و خونریزی بیزار بود و بیشتر در پی آن بود تا همه ی مسائل و مشکلات را با مصالحه و آشتی به سرانجام برساند و برای رسیدن به این مهم، گاه به نظریات مشاورانش نیز بی اعتنایی میکرد و حتّی زحمت فکر کردن به آنها را هم به خود نمی داد و این ویژگی، نقطه ی آسیب پذیری او بود. با مرگ مانیلر، هلرانتی ها موقعیّت را مناسب دیدند و از جنبه های مختلف، رولی را تحت فشار قرار دادند تا بالأخره او را مجبور کردند که جهت رفع کدورتها و دشمنی های گذشته، به تقسیم قلمرو های قلعه ی سیاه رضایت دهد تا پس از آن، هر کس آزادانه بر قلمرو جدید حکومتی خود فرمانروایی کند. او در ایـن مورد بدون نظرخواهی و مشورت با جانس- که بعد از مرگ پدرش به تخت پادشاهی نشسته بود- به خواسته ی هلرانتی ها جامه ی عمل پوشاند و به تقسیم قلمرو های آبی و خاکی قلعه ی سیاه با آنها مبادرت کرد. هلرانتی ها نیز با چالاکی و زرنگی هر چه تمام توانستند آرام آرام و بدون هرگونه حاشیه ی بحث برانگیزی، به بخش وسیعی از خاک سرزمینی قلعه ی سیاه نفوذ کنند.
Artist: Jess-madhouse – Hobbyist, Source: DeviantArt
در آن سالها، مالیاتهایی که به مردم عادی و طبقه ی متوسّط جامعه اختصاص گرفته بود، بسیار ناچیز بود و بیشترین مالیات ها را تـاجران و اشخاصی که از آن سوی آبهای دریای نیچالِرا به خاک قلعه ی سیاه وارد میشدند، پرداخت میکردند. اگرچه مردم عادی از نقطه نظر پرداخت مالیات، در آسایش و آرامش نسبی قرار داشتند؛ امّا ایـن اختلافِ فاحش در پـرداخت مالیاتهـا باعث ایجاد اختلاف و نارضایتی بین طبقات مختلف مردم شد تا جایی که تاجران و بازرگانان برای فرار از مالیات و عدم پرداخت آن، خود را به آب و آتش میزدند و نهایت تلاش و کوشش خود را انجام میدادند. این موضوع سبب شـد تا فساد و نیرنگ به شکل چشمگیری میان بازرگانان و تاجران رخنه کند و اقتصاد قلعه ی سیاه و قلمرو های اطراف آن را تضعیف نمایند.
مدّت زمـان کوتـاهی از تقسیم قلمروهـای قلعه ی سیـاه توسّط رولی روداواس گذشته بود که جانس از این موضوع باخبر شد و همین امر، سبب شکل گیری اختلاف ها و کدورت هایی بین آنها شد که برای مدّتها نیز ادامه داشت. رولی به درستی میدانست که تنها جانس میتواند اشتباه گذشته ی او را جبران کند و به اوضاع نابسامان قلعه ی سیاه سرو سامان بخشد و بدین منظور، با نوشتن نامه های پی درپی به جانس و ذکر اشتباه خویش در تقسیم پنهانی قلمرو های قلعه ی سیاه با هلرانتی ها، توانست تا حدودی از شدّت ناراحتی ها و کدورت های بین خودشان بکاهد و در نهایت پس از سالهـا تلاش و برنامه ریـزی دو جانبه، موفّق شـدنـد بخش هایی را که هلرانتی ها به ناحق تصاحب کرده بودند، از آنها پس بگیرند. آنها پس از این مهم، به مبارزه با فساد داخلی روی آوردند و با همکاری یکدیگر توانستند لیستی بلند بالا از اسامی همه ی بازرگانان و تاجران فاسدی که یـا مالیات خود را به خزانه ی مرکزی پرداخت ننموده یا از پرداخت واقعی مالیات خودداری کرده بودند، تهیّه کنند و اموال همگی آنان را به سود خزانه ی مرکزی ضبط کنند.
پس از مرگ رولی روداواس، فرمانروایی و اداره ی امور قلعه ی سیاه به فرزندش، کوادرا، رسید؛ امّا نه تنها رسیدگی به امور و اداره ی قلعه ی سیاه توسّط کوادرا بهتر از پیش انجام نگرفت، بلکه او مسیر متضاد دیگری را در پیش گرفت و بـه بهانه های مختلف، مالیاتهای سنگینی را بر اهالی قلعه ی سیاه تحمیل کرد و با این تصوّر که کارها و اعمالش از چشم جانس پوشیده میماند، شبانه روز به عیش و نوش، خوشگذرانی و شهوت رانی میپرداخت. از آن جایی که فاصله ی زیادی بین قلعه ی سیاه با سانتیلان، مرکز فرمانروایی، وجود نداشت، جانس زیرکانه اشخاص مورد اعتمادش را برای بازرسی و سرکشی ناگهانی از اوضاع و احوال قلعه ی سیاه بدانجا فرستاد و آن زمان بود که به بی لیاقتی، بی کفایتی و عدم توانایی اداره ی امور از سوی کوادرا پی برد و او را آماج سرزنش و شماتت قرار داد و توبیخ کرد. کوادرا با دریافت اخطار از سوی جانس، سعی و تلاش خود را جهت اصلاح و بهبود اوضاع به کار گرفت؛ امّا برخلاف تذکّر و توبیخ جانس، او همچنان به شکل پنهانی بـه ادامه ی کارهای غیر اخلاقی اش می پرداخت و آنقدر سرگرم و مشغول اینگونه حواشی بود تـا آنکه یکباره و ناگهانی مورد هجوم سربازان فرصت طلب هلرانتی-که همیشه آماده ی پاسخگویی و واکنش تمام و کمال بـه انتقام جویی احتمالی آنها بودند- قرار گرفتند و با شکست خوردن از آنها، قلعه ی سیاه را از دست دادند.
امّا در حقیقت از دست رفتن قلعه ی سیاه با پیروزی لشکر هلرانت و گاگلامون و برافراشتن پرچم هـایِ پیروزی آنها رقم نخورد، بلکه در واقع فروپاشی قلعه ی سیاه از زمان انعقاد قرارداد کوادرا با بزرگان قلمرو لِنتال و هلرانت شروع شده بود. پیشنهاد مالی هنگفتی که بزرگان لنتالی و هلرانتی به او داده بودند، آن قدر برایش وسوسه انگیز بود که به انعقاد آن قرارداد راضی شد. آنها در آن قرارداد از کوادرا خواستند که جهت برقراری امنیّت و سهولت در جابه جایی بازرگانان و تاجران سرزمین لنتال و هلرانت و نیز کوتاه شدن مسیر تجاری آنان، اجازه ی رفت و آمد در مرزهای بازرگانی قلعه ی سیاه را به آنان بدهد و کوادرا نیز خواسته ی آنها را پذیرفت و همین امر سبب شد تا آنها ضمن تجارت خود، تمامی اطّلاعات مورد نظر را گردآوری کنند و با یک حمله ی ناگهانی آنها را غافلگیر نمایند.
اگرچه اهالی سانتیلانی و هلرانت هر کدام خود را صاحب اصلی و فرمانروای واقعی قلعه ی سیاه میدانستند؛ امّا رقابت و کشمکش آنها برای به دست آوردن قدرت بر سر قلعه ی سیاه، نمیتوانست هویّت و تاریخ واقعی قلعه ی سیاه را تغییر دهد. تاریخ حقیقی و واقعی قلعه ی سیـاه را می بایست در میـان مـردم «کُمُوا» جستجو کـرد؛ مـردمی تلاشگر و خستگی ناپذیر که با پشت سر گذاشتن شرایط سخت و گاه متضاد زندگی در بیابان های گرم و سوزان یا مناطق سرد و یخبندان، بالاخره توانستند خود را به مرزهای باران خورده ی سرسبز و زیبایی برسانند. در بین مردم کُمُوا، سه برادر با طرح پیشنهاد یکجانشینی به منظور تأمین امنیّت خانواده ها از شرایط بدِ اقلیمی و خطرهای فراوان زندگی در حال کوچ، نظر باقی مردم کموا را به خود جلب کردند و پس از آن توانستند با وحدت همیشگی و تلاشهای شبانه روزی، دیوارهای سنگی و مستحکم قلعه را بنا نهند و با اتمام ساخت قلعه، نام قلمروشان را «قلعه ی سیاه» نهادند؛ امّا مدّت زمان زیادی از پایان ساخت قلعه ی سیاه نگذشت که با حمله ی وحشیانه ی قبیله ی آدمخوار، طعم شیرین آسایش و آرامش از زنان، مردان و کودکان کموایی گرفته شد و قلعه ی سیاه، غرق در خون شد و کشتار، توحّش، غارتگری و چپاول به اوج خود رسیده بود.