الینز راگان، اهل کِلاسترو بود و در سنّ پیـری، به «بانوی خدایانِ حضور» معروف شد. آن هنگام بین پادشاهان رسم بود کـه روی ملکه نامی نمادین از خدایانشان میگذاشتند و با آن نام، لیاقت و شایستگی اش را نشان میدادند و هر ساله با برپایی یک جشن برای او، به همه یادآوری میکردند که او ملکه و بانیِ برکت قلمروشان است.
الینز، دختر رفالو راگان، حاکم قلمرو کلاسترو بود و از آنجایی که آنها سالیان زیادی بـا مردم و پـادشـاهـی قلمرو سانتیلان رابطه ی دوستی داشتند، همین امر زمینه ی ازدواج الینز و مانیـلر روداواس را فـراهم کرد. الینز از ازدواج خود با مانیلر روداواس، در سانتیلان نهایت استفاده را کرد و توانست پس از سالها تلاش مستمر آن هم در زمانی که کمتر کسانی در سانتیلان با مذهب خدایانِ حضور آشنایی داشتند و حتّی معبدی هم برای پرستش خدایان وجود نداشت، مذهب «خدایانِ حضور» را به مردم سانتیلان معرّفی کند. پدرش، حاکم کلاسترو بود؛ قدرتمندتـرین شهر مذهبی که ساکنان هیچ قلمرویی نتوانستند بـه آن دست درازی کنند و نسل به نسل و سینه به سینه به فرمانروایان قانونی اش رسیده بود. در آن روزها داشتن پسر برای مردم، جز نام و رسم، نشان کمان و شمشیر نیز بود و مردم بـرای فرزند پسر، ارزش و احترام زیادی قائل بودنـد و هر پسر را یک سرباز بـه حساب می آوردند. خاندان سلطنتی نیز از این اندیشه مبّرا نبودند و اگرچه دختران هم از ارج و قرب بالایی نزد آنها برخوردار بودند؛ امّا بیشترین توجّه، نصیب پسران بود؛ زیرا آنها را حافظان و نگهبانان آینده ی خاک و قلمروشان به حساب میآوردند. مانیلر بعد از ازدواج با الینز، صاحب سه فرزند شد؛ اوّلینِ آنها، پسر بود و نامش را «زئور» گذاشت؛ دوّمین فرزندش نیز پسر بود و نام او را «جانس» نهاد؛ سوّمین و آخرین فرزند او نیز دختری زیبا رو به نام «هِلنا»، مادر کوادِرا روداواس، بود.